مباني انسان شناختي اخلاق سکولار (4)
مباني انسان شناختي اخلاق سکولار (4)
داروينيسم
براساس آموزه هاي ديني و آنچه در کتاب مقدس مسيحيان آمده بود، انسان در مقام اشرف مخلوقات، موجودي بود که به طور مستقيم توسط خداوند آفريده شد و به دليل نافرماني اش، از بهشت رانده شد و بر روي زمين هبوط کرد؛ اما نظريه ي تکامل مي گفت انسان چون ساير موجودات، در سايه ي تطور و تکاملي که بين انواع مختلف صورت پذيرفته و به بقاي اصلح انجاميده، به وجود آمده است و مسئله ي هبوط هيچ دليل واضح و روشني ندارد.
براساس اين نظريه، انسان محصول تغييرهاي بي دليل و بي حکمتي است که تناسب تغييرهاي به وجود آمده با شرايط محيطي و طبيعي، موجب بقاي او شده است. چنين ديدگاهي دقيقاً در برابر آموزه هاي مخلوق بودن آدمي و موجود اشرف بودن او و همچنين طرح و تدبير قبلي الهي و در نتيجه غرض داشتن مسئله ي خلقت قرار دارد. آموزه هايي که هر دين الهي براساس آنها سامان يافته و با حذف آنها شالوده ي اصلي خود را از دست مي دهند.
اخلاق تکاملي
پيش از داروين، اسپنسر نظريه ي تطور را مطرح کرده بود و واژه ي «انتخاب اصلح»(39) در اصل از ابتکارهاي او شمرده مي شود.(40) وي معتقد بود اين نظريه را مي توان همانند زيست شناسي در هر علم ديگري به کار برد. به نظر او، اين نظريه توانايي توضيح تطور در عرصه هاي مختلف حيات بشري حتي تاريخي، سياسي، اجتماعي، مفاهيم اخلاقي و زيبايي شناختي را دارد.(41)
اسپنسر بر اين باور بود که لازمه ي چنين ديدگاهي نفي اخلاق ديني و جايگزيني آن با يک اخلاق نو، مبتني بر قوانين طبيعي است. از نظر وي، اخلاق نو را بايد بر روي زيست شناسي بنا کرد. وي اخلاق را تکامل آداب و رسوم مي داند که اين سير هر روز تکامل مي يابد؛ از اين روي، نام اخلاق خود را اخلاق تکاملي گذاشت. او تصريح کرد نفي مابعدالطبيعه موجب هيچ خللي در مستندهاي رفتارهاي اخلاقي نمي شود؛ زيرا براي رفتار نيک مي توان مستنداتي طبيعي ارائه کرد که حتي قدرت و اهميت بيشتري داشته باشند.(42)
اسپنسر را بايد فردي خوش بين و خوش باور تلقي کرد؛ زيرا مي پنداشت با تکيه بر نظريه ي تطور و تکامل، مي توان ارزش هاي اخلاقي را حفظ، و بهتر از قبل آنها را توجيه کرد و سامان بخشيد؛ ولي واقعيت چيز ديگري بود؛ اين نظريه چيزي نبود که بتوان با استفاده از آن ارزش هاي اخلاقي را حفظ کرد. داروين که نظريه ي تکامل برخلاف مبتکر اصليش به نام او ثبت شده است، بهتر از اسپنسر متوجه اين نکته شد. او حس اخلاقي انسان را ناشي از انتخاب طبيعي دانست. به نظر وي، زندگي قبايلي و تأثير برخي از ارزش هاي اخلاقي در حفظ قبيله و بقاي آن، موجب پديد آمدن معيارهاي جاويدان اخلاقي شده است.(43) نتيجه ي منطقي چنين ديدگاهي اين بود که اگر معيارهاي جاودان تأثير معکوسي در حفظ قبيله يا افراد برتر بگذارند، بايد کنار گذاشته شده، معيارهاي جديدي جايگزين آنها شوند. داروين به چنين نتيجه اي ملتزم شد و تصريح کرد نبايد با ملاحظه کاري هاي احساسي که معمولاً از افراد ضعيف تر نظير بيماران حمايت مي کند ــ که طبعاً در شرايط رقابتي قادر به ادامه حيات نيستند ــ ترقي آينده را با وقفه مواجه کرد. از نظر اوه ي بايد رقابت آزادانه اي بين همه ي انسان ها برقرار باشد و تواناترين انسان ها، نبايد به حکم قانون يا آداب و رسوم اخلاقي از بارآوردن بهترين و بيشترين زاد و ولد بازداشته شوند.(44)
نقد و بررسي
هاکسلي در نقد اين نظريه مي گويد هنجارهاي اخلاقي اي که براساس مستندهاي ماوراي طبيعي و ديني حاصل آمده اند، قابل اتخاذ از نظريه تکامل نيستند. به نظر وي، معيارهاي مناسب براي راه و روش رفتاري انسان را به سادگي نمي توان از انتخاب طبيعي که خود هنوز اعتبار آزمايشي دارد، به دست آورد. همچنين اين معيارها را نمي توان از قانون جنگل که ثمره ي قانون طبيعي است، کسب کرد. بنابر نظريه ي بقا، آنچه ارزشمند است خويشتن خواهي بي محابا و کنار زدن و زير پانهادن همه ي رقيبان است؛ در حالي که اخلاق به خويشتن داري و حرمت نهادن به همنوعان دعوت مي کند.(45)
در نقد داروينيم و اخلاق تکاملي همين يک نکته کافي است. در عين حال، انتقادهاي فراواني، هم به اصل نظريه و هم به اخلاق تکاملي نشئت گرفته از آن وارد شده است. يکي از اشکال هاي اساسي وارد بر اخلاق تکاملي، مبتني کردن ارزش هاي اخلاقي بر يک نظريه ي علمي است. پرسش اساسي اين است که چگونه مي توان از يافته هاي مربوط به علم، حتي اگر يقيني باشند، ارزش هاي اخلاقي استنتاج کرد. به ويژه آنکه معمولاً کساني که طرفدار اين نظريه هستند، استنتاج گزاره هاي مشتمل بر بايد را از گزاره هاي مربوط به هست جايز ندانسته و به اصطلاح رابطه ي توليدي بين آنها را قبول ندارند.
صرف نظر از شواهد متعددي که عليه نظريه ي تکامل بيان شده است و نيز اشکال هاي وارد شده ي ديگري همچون عجز آن از پيش بيني ــ که خصوصيت هر نظريه ي علمي است و بدون چنين خصوصيتي هر نظريه اي بي اعتبار خواهد شد(46)ــ، اينکه يک نظريه ي علمي توسعه داده شده و تبديل به يک طرح تبييني جامع، از جهان و اتفاقات آن شود صحيح نيست و تبديل آن به يک جهان بيني فلسفي نادرست است. برکسون(47)(1859ــ1941) معتقد است حتي اگر خود اين نظريه ي علمي باشد، کوشش هايي که در پي آنند کل حقيقت عالم را بر وفق آن تفسير کنند، علمي نبوده و تحقيق پذير نيستند.(48)
اشکال ديگر، مغالطه اي است که در واژه ي بقاي اصلح وجود دارد. اينکه هر موجودي با طبيعت سازگارتر و از قدرت و قوت بيشتري برخوردار باشد باقي مانده و موجودات ضعيف تر و ناسازگار از بين رفته اند، به معناي اصلح بودن و بهتر بودن آن نيست. سازگاري با محيط و بقاي بر اثر آن، هيچ لازمه ي اخلاقي اعم از خوب بودن را در پي ندارد.(49) چه بسا موجودي سازگار و قوي، براثر همين سازگاري باقي بماند، ولي در مراعات ارزش هاي اخلاقي هيچ تقيدي از خود نشان ندهد و بلکه اصلاً توانايي فهم و ادراک آنها را نداشته باشد.
اشکال ديگر اخلاق تکاملي، نفي آزادي و اختيار انسان، به منزله ي يکي از عناصر اصلي رفتار اخلاقي است. بي شک اخلاق در جايي مطرح مي شود که انسان براساس انتخاب آگاهانه و آزادانه ي خود فعلي را انجام دهد. اگر قرار باشد هر کاري که انسان انجام مي دهد، به قول داروين جلوه اي از انتخاب طبيعي باشد و هيچ تصميمي قادر به توقف ترقي جريان تکامل طبيعي نشود، ديگر سخن گفتن از اخلاق و خوب و بد بي معنا خواهد بود.(50)
نتيجه گيري
پينوشتها:
1.عبدالله جوادي آملي، نسبت دين و دنيا، ص54.
2.محمود رجبي، انسان شناسي، ص46ــ 49.
3.توني ديويس، اومانيسم، ص 9ــ22.
4.همان،ص172.
5.محمود رجبي، انسان شناسي، ص42ــ 45.
6.توني ديويس، اومانيسم، ص31.
7.علي رضا شجاعي زند، عرفي شدن در تجربه ي مسيحي و اسلامي، ص83.
8.محمود رجبي، انسان شناسي، ص 5.
9.عبدالله جوادي آملي، نسبت دين و دنيا، ص54.
10.عبدالله جوادي آملي، نسبت دين و دنيا، ص54.
11.عبدالکريم سروش، «معنا و مبناي سکولاريسم»، کيان، ش26، ص 5.
12.همان،ص 6.
13.همان،ص 7.
14.همان،ص 8.
15.همان،ص 9.
16همان.
17.البته روشن است که نفي تکليف از خداوند به معناي اين نيست که خداوند بندگان را آفريده و آنها را رها کرده است. بلکه به روشني معلوم است که بر اساس صفت حکمتي که براي خداوند ثابت است همه ي نيازمندي هاي مخلوق را فراهم ساخته و اسباب هدايت او را نيز فراهم نموده است.
18.نهج البلاغه، قصار الحکم، حکمت 131.
19.صحيفه ي سجاديه ي، دعاي بيستم، در مکارم اخلاق.
20.Alexis de Tocquville.
21.آنتوني آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ص19ــ20، ر.ک: عبدالرسول بيات و ديگران، فرهنگ واژه ها ، ص395ــ396؛ علي رباني گلپايگاني، ريشه ها و نشانه هاي سکولاريسم، ص60.
22.آنتوني آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ص32ــ33؛190ــ193.
23.عبدالرسول بيات و ديگران، فرهنگ واژه ها، ص 398.
24.آنتوني آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب،ص32ــ33.
25.همان، 28و54.
26.Liberal.
27.عبدالرسول بيات و ديگران، فرهنگ واژه ها، ص451.
28.آنتوني آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ص14.
29.عبدالرسول بيات و ديگران، فرهنگ واژه ها، ص452؛ نيز ر.ک: آنتوني آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ص 19.
30.همو، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ص 15.
31.همان، ص 19.
32.عبدالکريم سروش، «رهايي از يقين و يقين به رهايي»، کيان، ش 48،ص3ــ7؛ نيز ر.ک: عبدالرسول بيات و ديگران، فرهنگ واژه ها، ص452ــ454.
33.آنتوني آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ص 25.
34.همان،ص22ــ 25.
35.عبدالرسول بيات و ديگران، فرهنگ واژه ها، ص456ــ457.
36.همان، ص 469ــ470.
37.همان، ص 477ــ 478.
38.ايان باربور، علم و دين، ترجمه ي بهاء الدين خرمشاهي، ص111ــ 115.
39.Survial of the fittest.
40.عبدالکريم سروش، دانش و ارزش، ص131.
41.ويل دورانت، تاريخ فلسفه، ترجمه ي عباس زرياب خويي، ص340.
42.همان،ص 339.
43.ايان باربور، علم و دين، ص114.
44.همان، ص 118.
45.همان، ص 119.
46.عبدالکريم سروش، دانش و ارزش، ص113.
47.Henri Bergson.
48.ايان باربور، علم و دين، ص140.
49.عبدالکريم سروش، دانش و ارزش، ص123.
50.ايان باربور، علم و دين، ص117ــ 118.
آنتوني آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ترجمه عباس مخبر، تهران، مرکز، 1367.
باربور، ايان، علم و دين، ترجمه ي بهاءالدين خرمشاهي، تهران، مرکز نشر دانشگاهي،1362.
صحيفه ي سجاديه، ترجمه و نگارش جواد فاضل، تهران، سپهر،1363.
عباس مخبر، اومانيسم، توني ديويس، تهران، مرکز، 1378.
عبدالرسول بيات و ديگران، فرهنگ واژه ها، قم، موسسه ي انديشه و فرهنگ ديني، 1381.
عبدالکريم سروش، «معنا و مبناي سکولاريسم»، کيان، ش 26،مرداد 1374،ص11ــ 13.
عبدالکريم سروش، دانش و ارزش، تهران، سيستما فرم، 1358.
عبدالکريم سروش،«رهايي از يقين و يقين به رهايي»، کيان، ش 48،1378،ص2ــ10.
عبدالله جوادي آملي، نسبت دين و دنيا، قم، اسراء،1381.
علي رباني گلپايگاني، ريشه ها و نشانه هاي سکولاريسم، تهران، مؤسسه ي فرهنگي دانش و انديشه ي معاصر،1381.
علي رضا شجاعي زند، عرفي شدن در تجربه ي مسيحي و اسلامي، تهران، باز، 1381.
محمود رجبي، انسان شناسي(مجموعه کتب آموزش از راه دور)، قم، موسسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني(قدس سره)، 1381.
ويل دورانت، تاريخ فلسفه، ترجمه ي عباس زرياب خويي، تهران، نشر کتاب هاي جيبي، 1357.
معرفت اخلاقي(2)
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}